۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

عشق و نفرت


زن و شوهر جواني كه تازه ازدواج كرده بودند براي گرفتن نصيحتي از استاد نزد او رفتند . استاد به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را كنار خود نشاند و از مرد پرسيد: تو چقدر همسرت را دوست داري؟!
مرد جوان لبخندي زد و گفت: تا سر حد مرگ او را مي پرستم! و تا ابد هم چنين خواهم بود!
استاد از زن پرسيد تو تو چطور؟ به همسرت تا چه حد علاقه مندي؟
زن شرمناك تبسمي كرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از اين احساسم نسبت به او كاسته نخواهد شد.
استاد تبسمي كرد و گفت: بدانيد كه در طول زندگي زناشويي شما لحظاتي رخ ميدهد كه از يكديگر تا سرحد مرگ متنفر خواهيد شد و اصلا هيچ نشانه اي از علاقه تان در دل خود پيدا نخواهيد كرد.
در آن لحظات حتي حاضر نخواهيد بود كه يك لحظه چهره يكديگر را ببينيد . اما در آن لحظات عجله نكنيد و بگذاريد ابرهاي ناپايدار نفرت از آسمان عشق شما پراكنده شوند و دوباره خورشيد محبت بر كانون گرمتان پرتوافكني كند . در اين ايام اصلا به فكر جدايي نيفتيد و بدانيد كه "تا سرحد مرگ متنفر بودن" تاواني است كه براي "تا سرحد مرگ دوست داشتن مي پردازيد.
عشق و نفرت دو انتهاي آونگ زندگي هستند كه اگر زياد به كرانه ها بچسبند  ، اين هر دو احساس را در زندگي تجربه خواهيد كرد.
سعي كنيد هميشه تعادل را حفظ كنيد و تا لحظه مرگ لحظه اي از هم جدا نشويد
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر