آگاهي از بروزرساني وبلاگ

براي دريافت آخرين مطالب ، ايميل خود را وارد كنيد (فراموش نكنيد كه بر روي لينك فعالسازي كه براي شما ايميل ميشود كليك كنيد!):

Powered by FeedBurner

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

خدا چه ميخورد؟


حكايت است كه پادشاهي از وزير خداپرستش پرسيد: بگو خدايي كه تو ميپرستي چه ميخورد ، چه ميپوشد و چكار ميكند؟ و اگر تا فردا جوابم را ندهي بركنار ميشوي!
وزير سر در گريبان به خانه رفت...
وي را غلامي بود كه وقتي او را در اين حال ديد پرسيد كه او را چه شده؟
و او حكايت را بازگو كرد.
غلام خنديد و گفت: اي وزير عزير اين سوال كه جوابي آسان دارد.
وزير با تعجب گفت: يعنب تو پاسخ آنرا ميداني؟ پس برايم بازگو:

اول آنكه خدا چه ميخورد؟
- غم بندگانش را ، كه ميفرمايد من شما را براي بهشت و قرب خود آفريدم . چرا دوزخ را برميگزينيد؟
- آفرين غلام دانا.
- خدا چه ميپوشد؟ رازها و گناهان بندگانش را
- مرحبا اي غلام
وزير كه ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش كرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو كرد.
ولي باز در سوال سوم درماند ، رخصتي گرفت و شتابان به جانب غلامباز رفت و سومين سوال را پرسيد.
غلام گفت: براي سومين پاسخ بايد كاري كني.
وزير پسيد چه كاري؟
غلام گفت: رداي وزارتت را بر بپوشاني و رداي مرا بپوشي و مرا بر اسبت سوار كرده و افسار به دست به درگاه شاه ببري تا پاسخ را بازگويم.
وزير كه چاره اي ديگر نديد قبول كرد و با آن حال به درگاه حاضر شدند . پادشاه با تعجب از اين حال پرسيد و غلام آنگاه پاسخ داد:
اين همان كار خداست اي شاه كه وزيري را در خلعت غلام و غلامي را در خلعت وزيري حاضر نمايد.
پادشاه از درايت غلام خشنود شد و او را وزير دست راست خود كرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر