آگاهي از بروزرساني وبلاگ

براي دريافت آخرين مطالب ، ايميل خود را وارد كنيد (فراموش نكنيد كه بر روي لينك فعالسازي كه براي شما ايميل ميشود كليك كنيد!):

Powered by FeedBurner

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

راز رسيدن


خدا گفت: زمين سردش است . چه كسي ميتواند زمين را گرم كند؟
ليلي گفت: من.
خدا شعله اي به او داد . ليلي شعله را روي سينه اش گذاشت.
سينه اش آتش گرفت . خدا لبخند زد . ليلي هم.
خدا گفت: شعله را خرج كن . زمينم را به آتش بكش.
ليلي خودش را به آتش كشيد . خدا سوختنش را تماشا كرد.
ليلي ميترسيد . ميترسيد آتشش تمام شود.
ليلي چيزي از خدا خواست . خدا اجابت كرد.
مجنون سر رسيد . مجنون هيزم آتش ليلي شد.
آتش زبانه كشيد . آتش ماند . زمين خدا گرم شد.
خدا گفت: اگر ليلي نبود زمين من هميشه سردش بود.
ليلي گفت: امانتي ات زيادي داغ است . زيادي تند است.
خاكستر ليلي هم دارد ميسوزد . امانتي ات را پس ميگيري؟
خدا گفت: خاكسترت را دوست دارم . خاكسترت را پس ميگيرم.
ليلي گفت: كاش مادر ميشدم ، مجنون بچه اش را بغل كرد.
خدا گفت: مادري بهانه عشق است ، بهانه سوختن ؛ تو بي بهانه عاشقي ، تو بي بهانه ميسوزي.
ليلي گفت: دلم زندگي ميخواهد ، ساده ، بي تاب ، بي تب.
خدا گفت: من تاب و تبم ، بي من ميميري.
ليلي گفت: پايان قصه ام زيادي غم انگيز است ، مرگ من ، مرگ مجنون.
پايان قصه ام را عوض ميكني؟
خدا گفت: پايان قصه ات اشك است . اشك درياست.
دريا تشنگي است و من تشنگي ام ، تشنگي و آب . پاياني از اين قشنگتر بلدي؟
ليلي گريه كرد . ليلي تشنه تر شد . خدا خنديد.
ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد ، گل داد . سرخ سرخ.
گلها انار شد . داغ داغ . هر اناري هزار دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توي انار جا نميشدند.
انار كوچك بود . دانه ها تركيدند . انار ترك برداشت.
خون انار روي دست ليلي چكيد.
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد . مجنون به ليلي اش رسيد.
خدا گفت: راز رسيدن فقط همين بود.
كافي است انار دلت ترك بخورد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر