آگاهي از بروزرساني وبلاگ

براي دريافت آخرين مطالب ، ايميل خود را وارد كنيد (فراموش نكنيد كه بر روي لينك فعالسازي كه براي شما ايميل ميشود كليك كنيد!):

Powered by FeedBurner

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

داستان مرد ماهيگير

دو مرد در كنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يكي از آنها ماهيگير باتجربه و ماهري بود اما ديگري از ماهيگيري چيزي نميدانست.

هربار كه مرد باتجربه يك ماهي بزرگ ميگرفت ، آنرا در ظرف يخي كه در كنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يك ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب ميكرد.

ماهيگير باتجربه از اينكه ميديد آن مرد چگونه ماهي را از دست ميدهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد: چرا ماهيهاي به اين بزرگي را در دريا پرت ميكني؟
مرد پاسخ داد: آخر تابه من كوچك است!
گاهي نيز مانند همان مرد ، شانسهاي بزرگ ، شغلهاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصتهاي بزرگي را كه خداوند به ما ارزاني ميدارد را قبول نميكنيم چون ايمانمان كم است.
ما به يك مرد كه تنها نيازش تهيه يك بزرگتر است ميخنديم ، اما نميدانيم كه تنها نياز ما نيز ، اين است كه ايمانمان را افزايش دهيم.
خداوند هيچگاه چيزي را كه شايسته آن نباشي به تو نميدهد.
اين بدان معناست كه با اعتماد به نفس كامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار ميدهد استفاده كني.
هيچ چيز براي خداوند غيرممكن نيست.
به ياد داشته باش:
به خدايت نگو كه چقدر مشكلاتت بزرگ است ، به مشكلاتت بگو كه خدا چقدر بزرگ است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر